پنج شنبه 91 تیر 8 , ساعت 10:4 عصر
کارَت که با من تمام شد ، پرت کن بیرون مرا . . .
راحت ترم …
تا بگویی دوستت دارم . . به دروغ . . .
.
من که نقاشی ام تعریفی ندارد
لااقل خودت راهت را بکش و بـــــرو !!
.
دل را بدنام نکنیـم …
آنچه بعضی ها در سینه دارند
کاروانسراست ؛
نه دل …
.
از پنجره شستند چرا ؟؟باران را
از یاد ببردند چرا ؟؟ یاران را
آنها به گمان خویش روشنفکرند
باور نکنید این دغل کاران را
.
دوستت دارم هایت را باور می کنم
درست مثل امضای آخر نامه هایت که می گویی خون است…
اما طعم آب انار می دهد
.
ساکت نیستم
لبهایم هم نسوخته است
تنها
تمام من
تاول زده
از آشی که نخورده ام…
نوشته شده توسط noshabh | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ